کلام - خاطره شهــــدا 2

سپـﯦـــددشـﭠـــ سراﮮهمـﮧ

شـﮩࢪﮮ دࢪ مـࢪڪز آبشاࢪهاﮮ بـﭔشـﮧ ،گـࢪﭔﭞ،چڪان،ﭡـلـﮧ زنگ(شوﮮ)

کلام - خاطره شهــــدا 2

 وقتی تابوتها می گذرند ماندگان ز خجلت در پناه دیوارها پنهان می شوند . اما هر روز از این گذر شهیدی می گذرد . و من و تو هر روز در گریزیم. از دست نوشته هاي شهيد صادق مزدستان

 قصه‌ي همت،‌ بعضي صفحاتش،‌ مثل قصه‌ي خيلي‌هاي ديگر است و بعضي‌هاش فقط مال خود او است. او هم قصه‌ي به دنيا آمدنش هرچه بود،‌ مثل همه‌ي ما‌ وقتي آمد گريست. بچگي كرد. تا بزرگ شود، تسبيح تربت‌ها خورد. مدرسه رفت. حتي گاهي از معلمش كتك خورد و گاهي به دوستانش پس‌گردني زد. بعضي تابستان‌ها كار كرد. دوست داشت داروسازي بخواند،‌ ولي در كنكور قبول نشد. بعد دانش‌سرا رفت و معلمي كرد. او هم قهر و عشق،‌ هر دو،‌ را داشت. خنديد و خنداند. زندگي كرد. هم‌راه شد. رفت و گرياند. تنها چيزي كه او را در اين دو‎ْر ماندني كرد،‌ راهي بود كه به دل‌ها باز كرد و عشقي كه آفريد. قصه‌اش،‌ قصه‌ي دوستي است كه هم‌راه شد،‌ همسري است كه عشق ورزيد، پدري است كه دل كَند. قصه‌ي زندگي او گاه صفحه‌هايي دارد كه به افسانه مي‌ماند، اگر به آسمان راهي نداشته باشي.   شهید ابراهیم همت
منبع : برگرفته از مجموعه كتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | مريم برادران



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ دو شنبه 2 شهريور 1394برچسب:کلام - خاطره شهــــدا 1, ] [ 18:54 ] [ مـﭔﻼد♥ڪـࢪدﮮ ] [ ]