خاطره ای که............

سپـﯦـــددشـﭠـــ سراﮮهمـﮧ

شـﮩࢪﮮ دࢪ مـࢪڪز آبشاࢪهاﮮ بـﭔشـﮧ ،گـࢪﭔﭞ،چڪان،ﭡـلـﮧ زنگ(شوﮮ)

خاطره ای که............

 

 

 

 

 

 
افسران - خاطره‌ای که شهید مطهری را 20 دقیقه خنداند!

 

 

 

افسران - خاطره‌ای که شهید مطهری را 20 دقیقه خنداند!

 

علامه جعفری : فردی تعریف می‌کرد تو یکی از زیارتام که مشهد رفته بودم به امام رضا گفتم یا امام رضا دلم

 

میخواد تو این زیارت خودمو از نظر تو بشناسم که چه جوری منو می‌بینی. نشونه‌شم این باشه که تا وارد صحنت

 

شدم از اولین حرف اولین کسی که با من حرف می‌زنه من پیامتو بگیرم.

 

وارد صحن که شدم خانممو گم کردم. اینور بگرد، اونور بگرد، یه دفه دیدم داره میره. خودمو رسوندم بهش و از

 

پشت سر صداش زدم که کجایی؟ روشو که برگردوند دیدم زن من نیست. بلافاصله بهم گفت: «خیلی خری!»

 

حالا منم مات شده بودم که امام رضا عجب رک حرف میزنه.

 

زنه دید انگار دست‌بردار نیستم دارم نگاش می‌کنم گفتش «نه فقط خودت، پدر و مادر و جد و آبادتم خرند.»


علامه می‌گوید این داستان را برای مطهری تعریف کردم تا ۲۰ دقیقه می‌خندید.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ 18 آذر 1395برچسب:خاطره ای از علامه جعفری, ] [ 17:58 ] [ مـﭔﻼد♥ڪـࢪدﮮ ] [ ]