کلام - خاطره شهدا 22-7
کلام شهدا :
در عالم رازيست که جز به بهاي خون فاش نميشود. سید مرتضی آوینی
خاطره شهدا :
بعثی ها همیشه سعی می کردند سربازها ودرجه دارهایی را به اردوگاه ها بیاورند که از ما کینه داشته باشند و نتوانیم باهاشون ارتباط برقرار کنیم. یکی از نگهبانها اسمش کاظم بود شیعه بود یک برادرش توی جبهه کشته شده بود ودو تای دیگر هم توی ایران اسیر بودند. روزی که حاج آقای ابوترابی را آوردند اردوگاه، کاظم با بی رحمی آقای ابوترابی را شکنجه کرد، بچه ها پشت پنجره ها ایستاده بودند و بلند بلند گریه می کردند، سر تا پای حاجی غرق خون شده بود. بعد از آن روز هر وقت کاظم از جلوی حاج آقا رد می شد، حاجی بلند می شد و به او سلام می کرد، کاظم هم سعی می کرد مدام از جلوی حاجی رد شود. چند ماهی گذشت یک روز حاج آقا رفت لباس هایش را بشوید کاظم هم دنبالش رفت، کنارش ایستاد و شروع کرد به شستن دست هایش و با حاج آقا صحبت کرد، چند روز بعد باز هم این کار را کرد. یک روز وقتی کاظم کارش با حاج آقا تمام شد رفتیم پیش حاجی گفتیم: چی میگه؟ گفت :کی؟ گفتیم: کاظم دیگه، مثل اینکه دست بردار نیست. گفت : کاظم هم بنده خداست دیگه اصرار کردیم، گفت : کاظم شیعه است می آید سوال های شرعیش را می پرسد. روزی که داشتند حاج آقا را از اردوگاه می بردند کاظم خیلی ناراحت بود و گریه می کرد. حاج آقا که سوار شد؛ کاظم رفت طرف فرمانده و چیزی به او گفت. از فرمانده اش خواسته بود تا به بهانه جلوگیری از فرار حاجی همراه حاج آقا برود ولی در اصل برای اینکه یک روز دیگر با او باشد این درخواست را کرده بود. بعدها بازهم حاج آقا رادیدیم، اما هیچ وقت نگفت بین آنها چه گذشت و کاظم چرا این قدر عوض شده بود. حجت الاسلام سيد علي اكبر ابوترابي
منبع : بر گرفته از پايگاه ابوترابي
نظرات شما عزیزان: